|
سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 15:26 :: نويسنده : niloofar
-تا سه میشمرم نیاین میرم درم روتون قفل میکنم...... با مهسا رفتیم پایین دستمو انداخته بودم رو شونش و اونم کمرمو گرفته بود باهم رفتیم از پله ها پایینن..... غزل:اه اه بی شخصیاتاا دوباره اویزونه هم شدین..... -اوهووووم..... الی:چیکار میکردین هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مهسا:الناز عزیزم اخه این دیگه پرسیدن داره؟؟؟؟؟خودت یکم فکر کن میفهمی چیکار میکردیم.... غزل یه کوسن وردات و پرت کرد سمتمون..... غزل:حالم و بهم زدین بسه دیگه.....اه اه.. نیلو:بریم دیگهه..... الی:با یه ماشین بریم.....ده تا ماشین را نندازیم ببریم.... -من با ماله خودم میاااام..... غزل:منم میارم بریم پس..... نيلو يه لباس ابي و صورتي پوشيده بود.
غزلم يه لباس صورتي و بنفش و الي هم يه لباس طوسي سفيد پوشيده بود.
خلاصه من و مهسا با ماشین من رفتیم .....بقیه ام با ماشین غزل.....رفتیم تو و سره جای همیشگیمون نشستیم و یه بطری ویسکی سفارش دادیم........برامون اوردن مهسا ریخت و داد دستمو...... -به سلامتیممم........ الی:بچه پرووو..... دستم رو هوا خشک موند.....پس تصمیم گرفتم برای ضایع نشدن حرفی بزنم.... -به سلامتی خودمون.... همه لیواناشونو زدن به لیوان من و یکم از لیواناشون خوردن و گذاشتن رو میزشون.......dj رفت پشت دستگاشو شروع کردن اهنگ زدن همه ریخته بودن وسط و داشتن میرقصیدن .....میتونم بگم فقط ما بودیم که نشسته بودیم و داشتیم اونارو نگاه میکردیم........مهسا و من ام داشتیم هد میرفتیم..... غزل:خوبه قبله اینکه بیایمم گفتم ابرو بری را نندازین ....دارین هد میرین چیکار.... -اخه قر تو کمرمون گیر کرده شمام رقصیدن و ممنوع کردین.....ممنوع نکردیناااا هفته پیش ما دوتا شرط بندی با ختیم قرار شد دو هفته نرقصیمم.....یادت که هست.... غزل:خی خی.....الی نیلو بیاین بریم برقصیم.... سه تایی باهم بسی نا جوااان مردانه رفتن وسط و شروع کردن رقصیدن......من و مهسام در سکوت داشتیم حرص میخوردیممم..... تا اینکه خانومااا تشریف اوردن.....و پروهااا شروع کردن تعریف... غزل:وایی که چقدر خوش گذشت.....خیلییییییییییییی وقت بود نرقصیده بودیممم... الی:وای وای حیفف جاتون خالی کلی صفا کذدیم.... نیلو :اوخیی دلم براتون میسوزه که تا یه هفته دیگه نمیتونین برقصیدن..... اومدم جوابشونو بدم بچه پرو ها رو که یکی اومد نشست رو رو پشت صندلی و گفت: -wow…see whose there??? برگشتیم هممون نگاش کردیم .....خود بد شانسی بود اون پسرا بودن......خیلی پرو پرو اومدن نشستن پیشه ما ...هیون که خیلی راحت پاشو انداخت رو پاشو دستاشم گذاشت روی بالای مبله.... هیون:exactly!!! -تو حلقمممممم.... الی:موافقم بات تپل...... مهسا:جا نبود؟؟؟؟؟که اومدین اینجااا.....!! جونگ:بود که نمیاومدیم.....!! هیون:گارسون یه شیشه برندی بیار اینجاا!!!!! دختره بطری برندی رو اورد و پسرارو که دید همچین جیغی زد که نگو .....از تو جیبش یه ماژیک شب رنگ دراورد و داد به هیون تا رو دستش براش امضا بندازه......مام مثه منگولاا به دختره نگاه میکردیم.......
نظرات شما عزیزان: 
 |
||
تبادل
لینک هوشمند
